تاريخ : چهار شنبه 27 شهريور 1392 | 16:25 | نويسنده : ♥Soror♥

اگه روزی دشمن پیدا کردی

بدان در رسیدن به هدفت موفق بودی

اگه روزی تهدیدت کردند

بدان در برابرت ناتوانند

اگر روزی خیانت دیدی

بدان قیمتت بالاست 


تاريخ : شنبه 23 شهريور 1392 | 16:28 | نويسنده : ♥Soror♥

سلامتی پسری

که به دوست دخترش

گفت:

اگه بری میشی اسم دخترم،

اگه بمونی میشی مادرش... 


تاريخ : شنبه 23 شهريور 1392 | 16:21 | نويسنده : ♥Soror♥

خواستم چشم هایش را از پشت بگیرم

دیدم طاقت اسمهایی را که میگوید 

ندارم 

 

 


تاريخ : شنبه 23 شهريور 1392 | 12:32 | نويسنده : ♥Soror♥

نبار باران...

نبار لعنتی...

عشقم با دیگری بیرون است،

سرما میخورد 

 


تاريخ : شنبه 23 شهريور 1392 | 12:27 | نويسنده : ♥Soror♥

دوستت دارم را برای

هر دویمان میفرستادی

...هم من...

...هم او...

خیانت میکردی یا عدالت؟؟؟! 


تاريخ : شنبه 23 شهريور 1392 | 12:24 | نويسنده : ♥Soror♥

بهتره نداشته باشمت...

تا اینکه داشته باشم

و ندونم باچند نفر شریکم....

 


تاريخ : شنبه 23 شهريور 1392 | 12:16 | نويسنده : ♥Soror♥

مورچه ای را مسخره میکردم

که عاشق تفاله ی چای بود...

بعدها خودم فهمیدم

عاشق آشغالی بودم

که شبیه آدم بود. 


تاريخ : سه شنبه 19 شهريور 1392 | 15:36 | نويسنده : ♥Soror♥

می دانی چند بار از فکرم گذشته ای؟!

فقط یک بار!

چون دیگر هرگز از خیالم نرفته ای... 


تاريخ : یک شنبه 17 شهريور 1392 | 11:25 | نويسنده : ♥Soror♥

 


تاريخ : شنبه 16 شهريور 1392 | 22:33 | نويسنده : ♥Soror♥

          

به هیچکس در این دنیا 

وابسته نباش

حتی سایه ات

هنگام تاریکی تو را ترک میکند


تاريخ : شنبه 16 شهريور 1392 | 22:29 | نويسنده : ♥Soror♥

 

حواست باشد بانو!

اگه به مردی بیش از حد بها بدهی

دیگر برای داشتنت تلاش نمیکند،

نگاهش سرد میشود،کلامش بی روح

دستانش یخ زده

بوی دل مردگی میگیرد...!!

و آغوشش بوی هوس .


تاريخ : شنبه 16 شهريور 1392 | 22:22 | نويسنده : ♥Soror♥

پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی د فروشی کار میکرد.

اما به دخترک در مورد

 

عشقش هیچ نگفت،هرروز به اون فروشگاه می رفت و سی دی میخرید

فقط به خاطر صحبت

کردن بااون...بعد از یگ ماه پسرک مرد...وقتی دخترک به خونه او رفت و ازش

خبر گرفت مادر 

پسرک که اون مرده و اون رو به اتاق پسر برد...دخترک گفت سی دی ها 

باز نشده...

دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد...میدونی چرا گریه میکرد؟چون تمام 

نامه های عاشقانه اش رو

توی 

جعبه سی دی میگذاشت و پسرک میداد!

 


تاريخ : شنبه 16 شهريور 1392 | 22:18 | نويسنده : ♥Soror♥

 

از روی کینه نیست

که

خنجر

به سینه ات می زنند...

مردمان این شهر،

به شرط چاقو دل میخرند...


تاريخ : شنبه 16 شهريور 1392 | 22:15 | نويسنده : ♥Soror♥

 

غرورم محکم تر از این حرفا بود...

اما زلزله ی رفتن تو...

فرو ریخت تمام ستونهای دلم را...


تاريخ : جمعه 15 شهريور 1392 | 16:9 | نويسنده : ♥Soror♥

می خواهم برگردم

به روزهای کودکی آن زمانها که:

پدر تنها قهرمان بود

عشق،تنها در آغوش مادر خلاصه میشد

بالاترین نقطه ی زمین،شانه های پدر بود...

تنها دردم،زانوهای زخمی ام بودند

تنها چیزی که میشکست،اسباب بازی هایم بود نه دلم...

و معنای خداحافظ،تا فردا بود نه تا ابد... 


تاريخ : سه شنبه 12 شهريور 1392 | 22:17 | نويسنده : ♥Soror♥

 

تو...

به افتادن من در خیابان خندیدی

و من حواسم به چشمان مردم بود 

که عاشق خنده ات نشوند...


تاريخ : سه شنبه 12 شهريور 1392 | 22:15 | نويسنده : ♥Soror♥

 

شبیه کسی که از یک آدرس،

تنها پلاکش را می داند...

در ازدحام آدمها و خیابانها،

دنبال دستهایت می گردم...!


تاريخ : سه شنبه 12 شهريور 1392 | 22:10 | نويسنده : ♥Soror♥

 

مات شدم از رفتنت!

هیچ میز شطرنجی در میان نبود!

این وسط فقط یک دل بود،

که دیگر نیست.

 


تاريخ : سه شنبه 12 شهريور 1392 | 22:5 | نويسنده : ♥Soror♥

 

سخت است وقتی از شدت بغض،

گلو درد بگیری...

و همه بگویند:

لباس گرم بپوش!


تاريخ : سه شنبه 12 شهريور 1392 | 21:58 | نويسنده : ♥Soror♥

هزاران دست هم به سویم دراز شود!!!

پس خواهم زد...

تنها...

تمنای دستای تو را دارم...

باور کن خیلی حرف است

وفادار دست هایی باشی،

که یکبار هم لمسشان نکردی!!! 


تاريخ : سه شنبه 12 شهريور 1392 | 21:54 | نويسنده : ♥Soror♥

دیوانگی شاخ و دم ندارد

همین که ساعتها و روزها

به فکر و خیال کسی هستی

که به فکرت نیست

خود نوعی دیوانگیست


تاريخ : سه شنبه 12 شهريور 1392 | 20:32 | نويسنده : ♥Soror♥

خیلی حرف است

که تو هر روز در گلویت

بغض کشنده ای احساس کنی

برای کسی که

بدانی حتی یک بار در عمرش

به خاطر تو

بغض هم نکرده است

 


تاريخ : سه شنبه 12 شهريور 1392 | 20:28 | نويسنده : ♥Soror♥

ساعتم را متوقف کردم!

بی کوک،

بی باطری،

تا حتی هوس یک ثانیه

حرکت هم به سرش نزند...!

گور پدر دقایق!!!

بی تو بودن شمارش نمیخواهد...!

 

 


تاريخ : سه شنبه 12 شهريور 1392 | 20:24 | نويسنده : ♥Soror♥

فکر نکن به پایت می نشینم...

بلند میشوم،آروم چرخی میزنم.

و مطمئن میشوم که نیستی

بعد برمیگردم سر جایم،

سرم را میگذارم روی زمین و میمیرم!

 


تاريخ : سه شنبه 12 شهريور 1392 | 20:17 | نويسنده : ♥Soror♥

می گویند:

عشق خدا

به همه یکسان است

ولی من میگویم:

مرا بیشتر از همه

دوست دارد 

وگرنه

به همه 

یکی مثل تو  را می داد  

 


تاريخ : پنج شنبه 7 شهريور 1392 | 16:18 | نويسنده : ♥Soror♥

آهسته گفت:خدانگهدارت!

در را بست و رفت

آدمها چه راحت

مسئولیت خودشان را به گردن خدا می ندازند.


تاريخ : پنج شنبه 7 شهريور 1392 | 16:12 | نويسنده : ♥Soror♥

-یه لیوان ازتو اون کابینته بردار!

+خب.

 -پرتش کن زمین.

+خب.

-شکست؟

+آره.

-حالا ازش عذرخواهی کن!

+ببخشید لیوان منظوری نداشتم!

-دوباره دست شد؟!

+نه...!

-متوجه شدی....؟؟؟

پس دلی رو نشکن!


تاريخ : پنج شنبه 7 شهريور 1392 | 16:3 | نويسنده : ♥Soror♥

هرجا که میبینم نوشته است:

خواستن توانستن است!

آتش میگیرم!!!

یعنی او نخواست که نشد؟؟؟
 


تاريخ : پنج شنبه 7 شهريور 1392 | 15:57 | نويسنده : ♥Soror♥


 عزیزم چه زیبا اجرا میکنی...

خط به خط تمام گفته هایم را...

خواسته هایم را...

اما...

اما...برای دیگری

 


تاريخ : پنج شنبه 7 شهريور 1392 | 15:53 | نويسنده : ♥Soror♥

یک اعتراف!

من حتی سردیهاشو بیشتر از محبتو عشق یکی دیگه دوس دارم 

تو باش و هرچه خواهی کن!

فقط باش!

فقط باش!

فقط باش!

فقط باش!

فقط باش!

 


تاريخ : پنج شنبه 7 شهريور 1392 | 15:43 | نويسنده : ♥Soror♥

فاجعه زمانی اتفاق می افته که

کسی رو دوست داری

که نه درکت میکنه

نه حرفاتو میفهمه 

اما تو بازم دوستش داری

نمیتونی ازش بگذری 

بودنش زجرت میده 

نبودنشم زجرت میده

این فاجعه است فاجعه

 


تاريخ : دو شنبه 4 شهريور 1392 | 10:28 | نويسنده : ♥Soror♥

می گویند:

خوش به حالت!

از وقتی که رفته حتی خم به ابرو نیاوردی...!

نمی دانند بعضی دردها

کمر خم میکند نه ابرو...