نامه ی دختری تنها به پدرش....
تاريخ : دو شنبه 22 ارديبهشت 1393 | 21:9 | نويسنده : ♥Soror♥

نامه ای به پدر


جسارت میخواهد نزدیک شدن به افکار دختری ک روزها مردانه بازندگیش میجنگد
اما شبها بالشش از هق هق های دخترانه اش خیس است
بخدا نمیشه معنی حسرت رو توهیچ کاغذی نوشت باهیچ زبونی نمیشه بیان کرد
روی هیچ صفحه ای نمیشه تایپ کرد
حسرت خلاصه میشه تو همین فاصله بین من.................تو پدر

پدر
خوابم نمیبرد بغض روی ثانیه هایم راه میرود
دوباره تورا کم اورده ام تورا عطرصبوریهایت را
کودکانه دراغوشم بگیر
به یاد روزهای دوران کودکیم ک بهانه گریه ام گرسنگیم بود
میخواهم به جایش برای دلتنگی ام گریه کنم
گریه کنم به یاد روزهایی ک هر لحظه ترس ازدست دادن تو وجودم راتکان می داد
پدر
من دل بریده ام ازهرکس وناکس
جایی ک هرکس به فکر خودش است
خدایاااااااااااااااااااا.......
خدایااااااااااااااااااااااااااااااااا سخت شده برایم داغ یتیمی ویرانگر روحم شده
پدر مهربانم
درسر دارم صدایت را نگاه مهربانت را وصدای ارام بخشت را
هنوز اون صدای ارام ودوس داشتنیت درگوشم پیچیده
کاش عقربه ساعت رامیتوانست به عقب برگرداند تا بودنت راقدر میدانستم
وبوسه هایت رامی بوییدم
پدر حس تلخی دارم
قبل ازرفتنت خواب دیدم همان لباس سفید روزجمعه راپوشیده بودی
سرتا پا سفید بارویی خندان ولی لحظه به لحظه ازم دور ودورتر میشدی دستانم ازدسیستانت فاصله گرفت
دیروز وقتی باران امد
یاد آن مرد دوران دبستان افتادم
ان مرد امد
ان مرد نان اورد
اما یادم افتاد ک من دیگر پدری ندارم ک بالبخندی برلب و نان بردست بیاید ومن ازدور شتابان به سویش بروم
دیروزهمزمان باابر گریستم سخت به یاد پدر گریستم
ابر باجرقه هایش آه برسینه م را اشکار کرد
وهق هق گریه هایمدرتمام فضای خانه پیچید
پدر تاچشمان خود رابروی دنیا گشودم تورابرتخت بیمارستان باکپسول های اکسیژن ونفس های کند ورفت وامد های دکترها هنگامی ک زیر پایت راتیغ میزدن تاجریان خونت راببینند دیدم اما خونی درکار نبود
کااااااااااااااااش میمردمو ان صحنه رانمیدیدم پدر
وقتی ک اومدم بالای سرت وقتی نفس های اخرت رو داشتی میکشیدی
وباان نگاه مهربانت ک اشک دران حلقه بسته بود دیدم
همه ان لحظه ها رو دلم سنگینی میکند پدر
اما هرچی گفتم پدر پدررررررررررررررر صدامونشنیدی ودیگر جوابم ندادی وبالبخندت دنیایم رابرای همیشه ترک کردی
غبار یتیمی رودلم نشسته پدر
هروقت دلم برایت تنگ میشود
سراغ جانمازی قسنگت میروم ک جای پاها ودستانت روی ان حک شده
همش سجده های شبانه ات رابیاد می اورم
هروقت دلم تنگ میشه سراغ خاطراتم میروم
یادم می اید همیشه وقتی میخواستی بری سرکار ب دور از چشمان من میرفتی اخه تحمل دوریتو نداشتم
اما نمیدانستم همین قایم کاری ها روزی جدی میشود
وبرای همیشه دستانت را ازمن جدا میکند

پدر توروووووووووووووووووخدا بیا همین یه شبو برگرد بخدا قول میدم دختر خوبی باشم
دلم میخواد بپرم بغلت گریه کنم
وتو محکمتر بغلم کنی
نازم کنی ودستان مهربانت رو روی موهام بکشی

ااااااااااااااااااااااااای خدا
بابا اخه تاکی پیراهنت رابغل کنم وبویش کنم وخاطراتتو مرور کنم
بابا راستش همیشه میترسم
میترسم
از روزی ک اشک چشام صفحات قران رو خیس کنه
نمیدونی چقد درد داره وقتی بابغض وچشای پر اشک نتونی سر سفره عقدت بگی بااجازه پدرم...............
پدر یادته میگفتییه عروسی واست بگیرم با همه فرق داشته باشه یادته میگفتی به یارو میگفتم اونی ک بهت دادم تکه ای ازقلبمه مواظبش باش
پدر اخه چطور دلت اومدتنهام بذاری وداغو اشک یتیمی هدیه عروسیم کنی
بابا برگرد داغ دلم تازه شده برگرد برایش مرهم پیدا کن 

 

نوشته ی آزیتا(یکی از دوستای عزیز من)