تاريخ : دو شنبه 2 تير 1393 | 17:20 | نويسنده : ♥Soror♥

تـو چـی داری تـو اون چـشـمـات کـه هـم آبــه هـم آتـیـشـه ؟

کـه اقـیـانـوس مـیـتـونـه تــو چشـمـای تـو خـالـی شـه . . .

تــو چـی داری تــو اون چـشمـات کـه هــر چـشمی رو مـیگیـره ؟

کـه هـر خـوابی رو مـن دیـدم ، واسـه چـشمـات مـیـمـیـره . . .

مـثـل دیــوونـه هــا هـر آن ، حـواسـم بـا تـو درگـیـره

تـو کـه چـشـمـاتـو مـیـبـنـدی ، چـشـامـو خـواب مـیـگـیـره . . . !

چـه حـسی تـوی دسـتـاتـه کـه تـا دسـتـامـو مـیگیـری

جـدا مـیشـه از ایـن دنـیا ، تـو آغـوشـت یـه زنـجـیـری

دوبـاره پـای چـشـم تـو ، شـبـو تـا صـبـح بـیـدارم

تـحـمل کـن صـدایی رو کـه مـیـگه " دوسـتـت دارم "




تاريخ : دو شنبه 2 تير 1393 | 17:17 | نويسنده : ♥Soror♥

چقـــــــــــــدر دیـــــــــــر فهمیــــــــدم

کـــــــه مخـــــــــــاطب “خـــــــــــاص” مـــن متعــــلق بــه “عـــــــــــام” بــــود . . .!


تاريخ : دو شنبه 2 تير 1393 | 17:15 | نويسنده : ♥Soror♥


آﺩﻣﺎﯼ ﺭﺍﺳﺘﮕﻮ ﺧﯿﻠﯽ ﺯﻭﺩ ﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﻋﺎﺷﻖ میشن...
ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﺍﺣﺴﺎﺳﺸﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﺮﻭﺯ ﻣﯿﺪﻥ...
ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﺑﻬﺖ میگن ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻥ...
ﺧﯿﻠﯽ ﺩﯾﺮ ﺩﻝ ﻣﯽ ﮐﻨﻦ...
ﺧﯿﻠﯽ ﺩﯾﺮ ﺗﻨﻬﺎﺕ میزارن...
ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺯﺧﻤﯽ ﺑﺸﻦ، ﺳﺎﮐﺖ میشن، ﭼﯿﺰﯼ نمیگن، ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﻣﯿﺮﻥ ﻭ ﺩﯾﮕﻪ هیچوقت ﺑﺮ نمیگردن!!!


تاريخ : دو شنبه 2 تير 1393 | 17:12 | نويسنده : ♥Soror♥


داشتم از درد به خود می پیچیدم


همسایه ها گفتند


چقدر قشنگ قر می دهی!


و سالهاست ........ رقاص پردرد خیابانهایم!


تاريخ : دو شنبه 2 تير 1393 | 16:44 | نويسنده : ♥Soror♥


مـ ـیـزنـمـ بــہ פֿــیـابـ ـاט
…!  و پـ ــایمـ را بــہ پـ ـیـشــانے اش مـیـ ـڪوبـ ـمـ
 مـ ــט لـ ـج ایـ‌ ـט פֿــیـابـ ـانے را ڪـہ از هـ ـیـچ طـ ـرف بــہ
 تـ♥ــو

 نـمـ ـیرســـב … בر مے آورمـ ـ


تاريخ : دو شنبه 2 تير 1393 | 16:42 | نويسنده : ♥Soror♥

بیهـــــودِه نَـقّـــاش بــــــودِه ام ایـن هَمِـــــﮧ ســـــال . . !

بِـــــﮧ چَــــــــشم هــایَت ڪِـــــﮧ می رِسَـــــم

قَلَـــــــم مــــوهـــا خـــــیس می شَــــوَنــد

بِـــــﮧ لَــب هــایَت ڪِــــﮧ می رِسَـــــم ،

دَستَــــــم می لَــــــرزَد . . .

رَنـــگــ هــــا می گــُــــریـــزَنــــد

وَ قــاب هـــای خـــــالی

تَنـــــهـا . . . نَبــــودَن تـــــو را

بِـــــﮧ دیـــــوارِ زِنـــدِگـــــی ام می ڪـــــوبَنــــــد



تاريخ : جمعه 30 خرداد 1393 | 17:55 | نويسنده : ♥Soror♥


خوشــــــــــبختی داشتن کســـــی است

 

که بیشـــتر از خـــودش

 

تــ ــ ــ ــ ــو را بــخواهد

                                        ...

و  

بیشـــتر از تــ ـ ـ ـ ـــو

 

هیـــــ♥ــــــچ نخواهد


و  

 

تــــــ♥ــــو ...

 

برایش تـــ ــ ــ ــمام زندگی باشی ...

 


تاريخ : جمعه 30 خرداد 1393 | 17:48 | نويسنده : ♥Soror♥

بعضیا کاری باهات میکنن که یادآوری تمام لطف هایی که

درحقشون کردی...

به شدت ازخودت متنفرت میکنن!


تاريخ : جمعه 30 خرداد 1393 | 17:43 | نويسنده : ♥Soror♥


آدم یک جایی می رسد که دست به خودکشی می زند.

نه اینکه یک تیغ بردارد رگش را بزند، نه قید احساسش را می زند...


تاريخ : جمعه 30 خرداد 1393 | 17:41 | نويسنده : ♥Soror♥


خدای من خداییست که اگر سرش فریاد کشیدم

 

به جای اینکه با مشت به دهانم بزند

 

با انگشتان مهربانش نوازشم می کند و می گوید

 

میدانم جز من کسی نداری !!!


تاريخ : جمعه 30 خرداد 1393 | 17:39 | نويسنده : ♥Soror♥


این روزها"دوستت دارم" دیگر قلب کسی را به تپش وا نمی دارد

وگونه ی کسی را سرخ نمی کند!

مشکل از دوست داشتن نیست مشکل از تکرار است.


تاريخ : شنبه 27 ارديبهشت 1393 | 7:49 | نويسنده : ♥Soror♥



دل من کسی رو میخواد که فقط آرزوی خودم باشه نه عشق وعزیز خیلیا...

دل من کسی رو میخوادکه بادیدن یکی بهترازمن دلش نلرزه...

دلم ازاون رابطه هامیخوادکه مجبورنباشی باچنگ ودندون حفظش کنی وهمیشه

کلافه باشی...

بدونی حتی اگه یه ماه هم نباشی کسی جاتونمیگیره چه برسه به یه روز...


تاريخ : دو شنبه 22 ارديبهشت 1393 | 21:9 | نويسنده : ♥Soror♥

نامه ای به پدر


جسارت میخواهد نزدیک شدن به افکار دختری ک روزها مردانه بازندگیش میجنگد
اما شبها بالشش از هق هق های دخترانه اش خیس است
بخدا نمیشه معنی حسرت رو توهیچ کاغذی نوشت باهیچ زبونی نمیشه بیان کرد
روی هیچ صفحه ای نمیشه تایپ کرد
حسرت خلاصه میشه تو همین فاصله بین من.................تو پدر

پدر
خوابم نمیبرد بغض روی ثانیه هایم راه میرود
دوباره تورا کم اورده ام تورا عطرصبوریهایت را
کودکانه دراغوشم بگیر
به یاد روزهای دوران کودکیم ک بهانه گریه ام گرسنگیم بود
میخواهم به جایش برای دلتنگی ام گریه کنم
گریه کنم به یاد روزهایی ک هر لحظه ترس ازدست دادن تو وجودم راتکان می داد
پدر
من دل بریده ام ازهرکس وناکس
جایی ک هرکس به فکر خودش است
خدایاااااااااااااااااااا.......
خدایااااااااااااااااااااااااااااااااا سخت شده برایم داغ یتیمی ویرانگر روحم شده
پدر مهربانم
درسر دارم صدایت را نگاه مهربانت را وصدای ارام بخشت را
هنوز اون صدای ارام ودوس داشتنیت درگوشم پیچیده
کاش عقربه ساعت رامیتوانست به عقب برگرداند تا بودنت راقدر میدانستم
وبوسه هایت رامی بوییدم
پدر حس تلخی دارم
قبل ازرفتنت خواب دیدم همان لباس سفید روزجمعه راپوشیده بودی
سرتا پا سفید بارویی خندان ولی لحظه به لحظه ازم دور ودورتر میشدی دستانم ازدسیستانت فاصله گرفت
دیروز وقتی باران امد
یاد آن مرد دوران دبستان افتادم
ان مرد امد
ان مرد نان اورد
اما یادم افتاد ک من دیگر پدری ندارم ک بالبخندی برلب و نان بردست بیاید ومن ازدور شتابان به سویش بروم
دیروزهمزمان باابر گریستم سخت به یاد پدر گریستم
ابر باجرقه هایش آه برسینه م را اشکار کرد
وهق هق گریه هایمدرتمام فضای خانه پیچید
پدر تاچشمان خود رابروی دنیا گشودم تورابرتخت بیمارستان باکپسول های اکسیژن ونفس های کند ورفت وامد های دکترها هنگامی ک زیر پایت راتیغ میزدن تاجریان خونت راببینند دیدم اما خونی درکار نبود
کااااااااااااااااش میمردمو ان صحنه رانمیدیدم پدر
وقتی ک اومدم بالای سرت وقتی نفس های اخرت رو داشتی میکشیدی
وباان نگاه مهربانت ک اشک دران حلقه بسته بود دیدم
همه ان لحظه ها رو دلم سنگینی میکند پدر
اما هرچی گفتم پدر پدررررررررررررررر صدامونشنیدی ودیگر جوابم ندادی وبالبخندت دنیایم رابرای همیشه ترک کردی
غبار یتیمی رودلم نشسته پدر
هروقت دلم برایت تنگ میشود
سراغ جانمازی قسنگت میروم ک جای پاها ودستانت روی ان حک شده
همش سجده های شبانه ات رابیاد می اورم
هروقت دلم تنگ میشه سراغ خاطراتم میروم
یادم می اید همیشه وقتی میخواستی بری سرکار ب دور از چشمان من میرفتی اخه تحمل دوریتو نداشتم
اما نمیدانستم همین قایم کاری ها روزی جدی میشود
وبرای همیشه دستانت را ازمن جدا میکند

پدر توروووووووووووووووووخدا بیا همین یه شبو برگرد بخدا قول میدم دختر خوبی باشم
دلم میخواد بپرم بغلت گریه کنم
وتو محکمتر بغلم کنی
نازم کنی ودستان مهربانت رو روی موهام بکشی

ااااااااااااااااااااااااای خدا
بابا اخه تاکی پیراهنت رابغل کنم وبویش کنم وخاطراتتو مرور کنم
بابا راستش همیشه میترسم
میترسم
از روزی ک اشک چشام صفحات قران رو خیس کنه
نمیدونی چقد درد داره وقتی بابغض وچشای پر اشک نتونی سر سفره عقدت بگی بااجازه پدرم...............
پدر یادته میگفتییه عروسی واست بگیرم با همه فرق داشته باشه یادته میگفتی به یارو میگفتم اونی ک بهت دادم تکه ای ازقلبمه مواظبش باش
پدر اخه چطور دلت اومدتنهام بذاری وداغو اشک یتیمی هدیه عروسیم کنی
بابا برگرد داغ دلم تازه شده برگرد برایش مرهم پیدا کن 

 

نوشته ی آزیتا(یکی از دوستای عزیز من)


تاريخ : دو شنبه 22 ارديبهشت 1393 | 20:36 | نويسنده : ♥Soror♥

پدر جان ، باش و با بودنت باعث بودن من باش 

روزت مبارک .
از صمیم قلب دوستت دارم

 


تاريخ : دو شنبه 22 ارديبهشت 1393 | 19:5 | نويسنده : ♥Soror♥

 

تـــو کـــه بــاشی کــافیست

مگـــر مــن بــه جــز " نـفــس " چــه میـخــواهـــم؟


تاريخ : دو شنبه 22 ارديبهشت 1393 | 19:2 | نويسنده : ♥Soror♥

 

من درختت میمونم

تو تبر هم که بشی و بخوای منو قطع کنی

آخرش یا دستمال میشم واسه اشک چشمات

یا قلم و کاغذ می شم واسه دلتنگیات !


تاريخ : دو شنبه 22 ارديبهشت 1393 | 19:1 | نويسنده : ♥Soror♥

هميشه بايد کسي باشه

تا بغض هايت را قبل از لرزيدن چانه ات بفهمد

آهاي فلاني بفهم … 


تاريخ : دو شنبه 22 ارديبهشت 1393 | 18:56 | نويسنده : ♥Soror♥

وقـتـے حـس میڪنم …

جایــے در ایــטּ ڪره ے خاڪے . .

تــو نفـس میڪشـے و مـטּ …

از هــماטּ نفـس هایتـــ ،،، نفـس میڪشم آرام مــی شوم !

تـو بــاش !!!

هـوایـتـــ ! بـویـت ! بـراے زنده مانـدنـم ڪافـــے ستـــ

 


تاريخ : دو شنبه 22 ارديبهشت 1393 | 18:54 | نويسنده : ♥Soror♥

 

هــرزگی مـخـتـص بـه تــن فــروشـی نیـسـت !



ربـطـی بـه جـنسـیت هــم نــداره . . .



هـمیـن کـه از اعــتـمـاد کسی ســوء استـفاده کـنی هــرزه ای ،



هـمیـن که به دروغ بـگی دوسـتـت دارم هــرزه ای ،



هـمیـن که خــیانـت کـنی هــرزه ای ،



همیـن که عشــقـتـو بـه خــاطــر پــول بفـروشی هـرزه ای ،



اگه میخــوای تــن فــروشی بکـنی ،



صـاحـب اخـتـیار بـدنـتی . . .



امـا هــرزگی نـکن . . . !



چــون از احـساس و آبــروی و غــرور دیگران بایــد مـایـه بـذاری . . . !


تاريخ : دو شنبه 22 ارديبهشت 1393 | 18:51 | نويسنده : ♥Soror♥

از هر گوشه ی تنهایی دنبال تو گردم

از آن سوی تنهایی

از سوی دلتنگی و بغض

صدایت میکنم ومیگویم

ای بهترینم کنار من بمان