تاريخ : دو شنبه 27 خرداد 1392 | 15:21 | نويسنده : ♥Soror♥

در مردها حسی هست که اسمشو میزارن  غیرت
و به همون حس در خانوما میگن 
حسادت

 

اما من به هر دوشون میگم  عشق

تا عاشق نباشی:نه غیرت میشی نه حسود

 


تاريخ : شنبه 25 خرداد 1392 | 14:24 | نويسنده : ♥Soror♥

کلمات هم،

شده اند بازیچه من و تو

من برای تو مینویسم

تو برای او میخوانی...

؟


تاريخ : شنبه 25 خرداد 1392 | 14:17 | نويسنده : ♥Soror♥

گاهی وقتا مجبوری احمق باشی!

روی کاغذ مینویسم،

دستای تو...

و روی آن دست میکشم....!!


تاريخ : پنج شنبه 23 خرداد 1392 | 12:38 | نويسنده : ♥Soror♥

نه چتر با خود داشتی

نه روزنامه

نه چمدان

...

عاشقت شدم!

 

از کجا باید میفهمیدم مسافری؟


تاريخ : پنج شنبه 23 خرداد 1392 | 12:35 | نويسنده : ♥Soror♥

یادت باشه!!!

وقتی واسه کسی همه کس شدی،

اون کس بی تو خیلی بی کسه،

یا برای کسی همه کس نشو،

 

یا اگه شدی!!

به فکر بی کسی هاش هم باش

 

 


تاريخ : یک شنبه 19 خرداد 1392 | 11:39 | نويسنده : ♥Soror♥

کاش بودی و میفهمیدیوقت دلتنگی یک آه چه وزنی دارد!

لطفا هی نپرس دلتنگی چه معنی دارد؟!

دلتنگی معنی نداره......درد داره......

 


تاريخ : شنبه 18 خرداد 1392 | 22:15 | نويسنده : ♥Soror♥

سلامتی اون کسی که داشت میرفت

گفتم نرو  نمیتونی فراموشم کنی

برگشت نگاهم کرد

گفتم دیدی نمیتونی

گفت:ببخشید شما؟؟؟؟؟

 

 

 


تاريخ : شنبه 18 خرداد 1392 | 11:9 | نويسنده : ♥Soror♥

امروز معلم عشق گفت:

دو خط موازی به هم نمیرسند!

مگر اینکه یکی از آنها خود را بشکند.

گفتم:من خودم را شکستم ولی چرا به او نرسیدم؟؟؟؟؟؟

لبخند تلخی زد و گفت:

شاید او هم به سوی خط دیگری شکسته باشد....


تاريخ : جمعه 17 خرداد 1392 | 10:54 | نويسنده : ♥Soror♥

پسورد تمام چیزهایم

شماره ی تو شده است

و من دائم شماره ی تو را میگیرم

بدون آنکه صدایت را بشنوم......

 


تاريخ : پنج شنبه 9 خرداد 1392 | 10:20 | نويسنده : ♥Soror♥

مثل من تنها بودی

مثل من همسفر غمها بودی

مثل من در انتظار یاری با وفا بودی

در آرزوی عشقی بی ریا بودی

حالا دیگر من تنها نیستم و تو همان یار با وفای منی

تو نیز دیگر تنها نیستی و تمام هستی منی

دستهایم تشنه دستهایت است

با تو می مانم بدون اینکه

دغدغه های فردا را داشته باشم

زیرا میدانم که فردا بیشتر از امروز

دوستت دارم

 

 

 


تاريخ : پنج شنبه 9 خرداد 1392 | 10:15 | نويسنده : ♥Soror♥

روز اول شوخی شوخی جدی شد شوخی ترین جدی عمرم دوست داشتن تو بود و جدی ترین شوخی عمرم از دست دادن تو


تاريخ : پنج شنبه 9 خرداد 1392 | 10:5 | نويسنده : ♥Soror♥

-یاد گرفتم که عشق با تمام عظمتش دو سه ماه بیشتر نیست.

-یاد گرفتم عشق یعنی فاصله و فاصله یعنی دو خط موازی که هیچگاه به هم نمیرسند.

-یاد گرفتم در عشق هیچ کس به اندازه خودت وفادار نیست.

-یاد گرفتم هرچه عاشق تری،تنها تری.

                                 


تاريخ : یک شنبه 22 ارديبهشت 1392 | 13:58 | نويسنده : ♥Soror♥

 

پشت سر هر معشوق خدا ایستاده است  پشت سر آنچه که دوستش داری و تو برای اینکه معشوقت رااز دست ندهی بهتر است بالا را نگاه نکنی زیرا ممکن است چشمت به خدا بیفتد و او آنقدر بزرگ

است که هرچیز پیش او کوچک جلوه میکند..........


تاريخ : شنبه 21 ارديبهشت 1392 | 12:57 | نويسنده : ♥Soror♥

 

اگه با دلت کسی رو دوست داشتی جدی نگیر چون کار دل دوست داشتنه

مثل کار چشم  که دیدنه اما اگه کسی رو با عقلت دوست داشتی بدون داری

چیزی رو تجربه میکنی که اسمش عشقه


تاريخ : جمعه 20 ارديبهشت 1392 | 11:39 | نويسنده : ♥Soror♥

عشق یک جوشش کور است

و پیوندی از سر نابینایی

دوست داشتن پیوندی خود آگاه

واز روی بصیرت روشن و زلال

عشق یک فریب قوی و بزرگ است 

دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی 

بی انتها و مطلق 

عشق در دریا غرق شدن است 

دوست داشتن در دریا شنا کردن

عشق بینایی را میگیرد 

دوست داشتن بینایی میدهد

از عشق هر چه بیشتر نوشتم سیراب تر میشوم 

از دوست داشتن هر چه بیشتر تشنه تر

عشق نیرویی است در عاشق ، که آن را به معشوق  میکشاند

دوست داشتن جاذبه ای در دوست ، 

که دوست را به دوست میبرد

 

دوست داشتن ایمان است و 

ایمان یک روح مطلق است 

یک ابدیت بی مرز است 

                     

 

 

 

 


تاريخ : جمعه 20 ارديبهشت 1392 | 11:9 | نويسنده : ♥Soror♥

ترکت میکنم تا هرسه راحت شویم...

من ، تو ، رقیبم...

من از قید تو

او از قید من

و تو از قید خیانت......

 


تاريخ : جمعه 20 ارديبهشت 1392 | 10:51 | نويسنده : ♥Soror♥


 

ندیدنت را دارم با ساعت شنی اندازه میگیرم

یک صحرا گذشته...

برگرد.....

 


تاريخ : پنج شنبه 19 ارديبهشت 1392 | 12:29 | نويسنده : ♥Soror♥

از تنهایی گریزی نیست وقتی سرنوشت باشد اما......میتوان

با او دوست شد تا تنهایت را با تنهایی تقسیم کنی.... 


تاريخ : پنج شنبه 19 ارديبهشت 1392 | 12:21 | نويسنده : ♥Soror♥

گاهی دلم میخواهد خودم رو از ایوان  جلوی پنجره به پایین پرت کنم...از پنجره اتاقم به خیابون که 

نکاه میکنم ارتفاع آن را کمتر از ارتفاعی میبینم که من از چشمان تو افتادم....دردش هم کم تر 

است.......


تاريخ : پنج شنبه 19 ارديبهشت 1392 | 12:12 | نويسنده : ♥Soror♥

آن روز ها که تو را از خودم میراندم  مغرور بودم زیرا میدانستم دوباره فردایی خواهد آمد و دوباره 

تو مثل هر روز به سراغ من میایی اما آخرین بار که دست دوستت را گرفتی و پیش من آمدی و

گفتی: تو رو خدا بهش بگو منو دوس داری بذار اینقد تیکه بارم نکنه.کلی هم با چشمک اشاره

کردی که فقط همین یه بار.اما من با غرور و بلند گفتم : نه!!!!!!!!!

برای اولین بار شکستنت را به واقع حس کردم

 

بعد از آن روز دیگر تو را ندیدم و اکنون من مانده ام و یک دنیا پشیمانی که فقط هر روز دعا بکنم

کاش فقط یک بار دیگر از من بپرسی تا بلندتر از همیشه فریاد بکشم:آری.......