تاريخ : سه شنبه 12 شهريور 1392 | 21:58 | نويسنده : ♥Soror♥

هزاران دست هم به سویم دراز شود!!!

پس خواهم زد...

تنها...

تمنای دستای تو را دارم...

باور کن خیلی حرف است

وفادار دست هایی باشی،

که یکبار هم لمسشان نکردی!!! 


تاريخ : سه شنبه 12 شهريور 1392 | 21:54 | نويسنده : ♥Soror♥

دیوانگی شاخ و دم ندارد

همین که ساعتها و روزها

به فکر و خیال کسی هستی

که به فکرت نیست

خود نوعی دیوانگیست


تاريخ : سه شنبه 12 شهريور 1392 | 20:32 | نويسنده : ♥Soror♥

خیلی حرف است

که تو هر روز در گلویت

بغض کشنده ای احساس کنی

برای کسی که

بدانی حتی یک بار در عمرش

به خاطر تو

بغض هم نکرده است

 


تاريخ : سه شنبه 12 شهريور 1392 | 20:28 | نويسنده : ♥Soror♥

ساعتم را متوقف کردم!

بی کوک،

بی باطری،

تا حتی هوس یک ثانیه

حرکت هم به سرش نزند...!

گور پدر دقایق!!!

بی تو بودن شمارش نمیخواهد...!

 

 


تاريخ : سه شنبه 12 شهريور 1392 | 20:24 | نويسنده : ♥Soror♥

فکر نکن به پایت می نشینم...

بلند میشوم،آروم چرخی میزنم.

و مطمئن میشوم که نیستی

بعد برمیگردم سر جایم،

سرم را میگذارم روی زمین و میمیرم!

 


تاريخ : سه شنبه 12 شهريور 1392 | 20:17 | نويسنده : ♥Soror♥

می گویند:

عشق خدا

به همه یکسان است

ولی من میگویم:

مرا بیشتر از همه

دوست دارد 

وگرنه

به همه 

یکی مثل تو  را می داد  

 


تاريخ : پنج شنبه 7 شهريور 1392 | 16:18 | نويسنده : ♥Soror♥

آهسته گفت:خدانگهدارت!

در را بست و رفت

آدمها چه راحت

مسئولیت خودشان را به گردن خدا می ندازند.


تاريخ : پنج شنبه 7 شهريور 1392 | 16:12 | نويسنده : ♥Soror♥

-یه لیوان ازتو اون کابینته بردار!

+خب.

 -پرتش کن زمین.

+خب.

-شکست؟

+آره.

-حالا ازش عذرخواهی کن!

+ببخشید لیوان منظوری نداشتم!

-دوباره دست شد؟!

+نه...!

-متوجه شدی....؟؟؟

پس دلی رو نشکن!


تاريخ : پنج شنبه 7 شهريور 1392 | 16:3 | نويسنده : ♥Soror♥

هرجا که میبینم نوشته است:

خواستن توانستن است!

آتش میگیرم!!!

یعنی او نخواست که نشد؟؟؟
 


تاريخ : پنج شنبه 7 شهريور 1392 | 15:57 | نويسنده : ♥Soror♥


 عزیزم چه زیبا اجرا میکنی...

خط به خط تمام گفته هایم را...

خواسته هایم را...

اما...

اما...برای دیگری

 


تاريخ : پنج شنبه 7 شهريور 1392 | 15:53 | نويسنده : ♥Soror♥

یک اعتراف!

من حتی سردیهاشو بیشتر از محبتو عشق یکی دیگه دوس دارم 

تو باش و هرچه خواهی کن!

فقط باش!

فقط باش!

فقط باش!

فقط باش!

فقط باش!

 


تاريخ : پنج شنبه 7 شهريور 1392 | 15:43 | نويسنده : ♥Soror♥

فاجعه زمانی اتفاق می افته که

کسی رو دوست داری

که نه درکت میکنه

نه حرفاتو میفهمه 

اما تو بازم دوستش داری

نمیتونی ازش بگذری 

بودنش زجرت میده 

نبودنشم زجرت میده

این فاجعه است فاجعه

 


تاريخ : دو شنبه 4 شهريور 1392 | 10:28 | نويسنده : ♥Soror♥

می گویند:

خوش به حالت!

از وقتی که رفته حتی خم به ابرو نیاوردی...!

نمی دانند بعضی دردها

کمر خم میکند نه ابرو... 


تاريخ : شنبه 26 مرداد 1392 | 18:31 | نويسنده : ♥Soror♥

به کسی که دوستش داری بگو که چقدر بهش علاقه داری...

و در زندگی براش ارزش قائل هستی...

چون زمانی که از دستش بدی مهم نیست که چقدر بلند فریاد بزنی...

اون دیگه صدایت را نخواهد شنید...


تاريخ : شنبه 26 مرداد 1392 | 11:16 | نويسنده : ♥Soror♥

دستاشو مشت کرده بود...

پرسیدم توی مشتت چیه؟!

گفت:خودت نگاه کن.

دستاشو گرفتمو آروم بازش کردم...توی دستاش چیزی نبود!!!

گفتم:چیزی نیست که...

دستامو که توی دستاش بود فشرد و

گفت:نبود..اماحالا هست...!!!


تاريخ : جمعه 25 مرداد 1392 | 14:44 | نويسنده : ♥Soror♥

کاش بودی...

وقتی بغض میکردم...

فقط بغلم میکردی و میگفتی...

ببینم چشماتو...منو نگاه کن...

اگه گریه کنی قهر میکنم میرما...!

فقط همین..!!


تاريخ : جمعه 25 مرداد 1392 | 14:39 | نويسنده : ♥Soror♥

چه قانون ناعادلانه ای!

برای شروع یک رابطه

هردو طرف باید بخواهند...

اما...

برای تمام شدنش،

همین که یک نفر بخواهد کافیست!

 


تاريخ : شنبه 29 تير 1392 | 13:5 | نويسنده : ♥Soror♥

خدا را دوست دارم...

خدایی که مرا خلق کرد و تو را

و عشقی که بین من و توست...

این عشقمان را هم دوست دارم ...

چگونه تو را دوست نداشته باشم؟!!!!!!

تویی که دلیل همان عشقی و مخلوق همان خدایی

پس دوستت دارم


تاريخ : شنبه 29 تير 1392 | 10:11 | نويسنده : ♥Soror♥

دختری از پسری پرسید:آیا منو قشنگ میدونی؟

پسرجواب داد نه!

پرسید:آیا دلت میخاد تا ابد با من بمونی؟

گفت:نه!

سپس پرسید:اگرترکت کنم گریه میکنی؟

وبار دیگر تکرار کرد:نه!

دختر خیلی ناراحت شد......

وقتی برای آخرین لحظه با چشمانی که پر از اشک بود ب پسر نگاه کرد...

پسر دستهایش را گرفت و گفت:

تو قشنگ نیستی بلکه زیبایی.....من نمیخام تا ابد باتو باشم بلکه نیاز دارم تا ابد باتو باشم و اگر روزی تومرا ترک کنی......گریه نمیکنم...میمیرم

 

 


تاريخ : جمعه 28 تير 1392 | 17:37 | نويسنده : ♥Soror♥

  اسمتو رو سیگار نوشتم

برای اولین بار کشیدم

تا بسوزی و فراموشت کنم

اما نمیدونستم با هر پوک

ذره ذره میری تو نفسم و

میشی همه چیزم