خوشحالم که بردم
چون کسی رو از دست دادم که دوستم نداشت
خوشحالم که باختی
چون کسی رو از دست دادی که دوستت داشت
اگه روزی دشمن پیدا کردی
بدان در رسیدن به هدفت موفق بودی
اگه روزی تهدیدت کردند
بدان در برابرت ناتوانند
اگر روزی خیانت دیدی
بدان قیمتت بالاست
سلامتی پسری
که به دوست دخترش
گفت:
اگه بری میشی اسم دخترم،
اگه بمونی میشی مادرش...
خواستم چشم هایش را از پشت بگیرم
دیدم طاقت اسمهایی را که میگوید
ندارم
نبار باران...
نبار لعنتی...
عشقم با دیگری بیرون است،
سرما میخورد
دوستت دارم را برای
هر دویمان میفرستادی
...هم من...
...هم او...
خیانت میکردی یا عدالت؟؟؟!
بهتره نداشته باشمت...
تا اینکه داشته باشم
و ندونم باچند نفر شریکم....
مورچه ای را مسخره میکردم
که عاشق تفاله ی چای بود...
بعدها خودم فهمیدم
عاشق آشغالی بودم
که شبیه آدم بود.
می دانی چند بار از فکرم گذشته ای؟!
فقط یک بار!
چون دیگر هرگز از خیالم نرفته ای...
به هیچکس در این دنیا
وابسته نباش
حتی سایه ات
هنگام تاریکی تو را ترک میکند
حواست باشد بانو!
اگه به مردی بیش از حد بها بدهی
دیگر برای داشتنت تلاش نمیکند،
نگاهش سرد میشود،کلامش بی روح
دستانش یخ زده
بوی دل مردگی میگیرد...!!
و آغوشش بوی هوس .
پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی د فروشی کار میکرد.
اما به دخترک در مورد
عشقش هیچ نگفت،هرروز به اون فروشگاه می رفت و سی دی میخرید
فقط به خاطر صحبت
کردن بااون...بعد از یگ ماه پسرک مرد...وقتی دخترک به خونه او رفت و ازش
خبر گرفت مادر
پسرک که اون مرده و اون رو به اتاق پسر برد...دخترک گفت سی دی ها
باز نشده...
دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد...میدونی چرا گریه میکرد؟چون تمام
نامه های عاشقانه اش رو
توی
جعبه سی دی میگذاشت و پسرک میداد!
از روی کینه نیست
که
خنجر
به سینه ات می زنند...
مردمان این شهر،
به شرط چاقو دل میخرند...
غرورم محکم تر از این حرفا بود...
اما زلزله ی رفتن تو...
فرو ریخت تمام ستونهای دلم را...
می خواهم برگردم
به روزهای کودکی آن زمانها که:
پدر تنها قهرمان بود
عشق،تنها در آغوش مادر خلاصه میشد
بالاترین نقطه ی زمین،شانه های پدر بود...
تنها دردم،زانوهای زخمی ام بودند
تنها چیزی که میشکست،اسباب بازی هایم بود نه دلم...
و معنای خداحافظ،تا فردا بود نه تا ابد...
تو...
به افتادن من در خیابان خندیدی
و من حواسم به چشمان مردم بود
که عاشق خنده ات نشوند...
شبیه کسی که از یک آدرس،
تنها پلاکش را می داند...
در ازدحام آدمها و خیابانها،
دنبال دستهایت می گردم...!
مات شدم از رفتنت!
هیچ میز شطرنجی در میان نبود!
این وسط فقط یک دل بود،
که دیگر نیست.
سخت است وقتی از شدت بغض،
گلو درد بگیری...
و همه بگویند:
لباس گرم بپوش!